آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

.. دیروز رفتیم دکتر برای دخرین معاینه فشار 11 روی 7 وزن67 دهانه رحم 2 سانتو خورده ای دوشنبه ساعت 8 بیمارستان یه دنیا شوق و ذوق دارم برای دیدنت.  
4 دی 1390

بدون عنوان

.. ٣٠ آذر شب تولدم تولدمو بابا سعیدت با دنیا جون با کیک و کادو جشن گرفتن.کلی سورپرایز شدم و شرمنده جفتشون.شب بی نهایت زیبای بود.کلی عکس هم گرفتیم و سر به سر هم گذاشتیم ... از سعیدم و دنیا جونی یه دنیا ممنون. ااامی اولین تولدمه که تو هم هستی  دخمل خوشگلم ....
30 آذر 1390

آمی جونم دل مامان و بابا داره تموم میشه .....

.. هفته ٣٨ ٢٨ آذر شاید یه هفته دیگه امی دنیا بیاد.. امی جونم امی ... اين روزها خيلي دير ميگذره و مني كه با هر صبري تحمل كردم اين ٩ماه رو اما واقعا اين هفته اخر لحظه هاش تموم شدني نيست و ديگه صبري براي مامان نمونده و دارم لحظه ها رو تحمل ميكنم تا درد زايمان شروع بشه و بعد در وقت و ساعتي كه خدا بخواد بياي تو اغوشم اميتيس مامان حس ميكنم تو هم از اون تو بودن خسته شدي و اينو از قلمبه كردن باسن كوشولوت سمت راست مامان و زير دنده هام ميشه فهميد و يه چيز جالب اينكه بيشترين جايي كه اين دو ماه اخر خودتو جا ميدادي طرف راست مامان هستش و كمتر چپ ميرفتي و به تخمین اخرین سونو گرافی که نشبه انجام شد٢٦٠٠ بودی  که دکتر گفت اختلافش با وزن وا...
28 آذر 1390

هفته 38 و اخرین سونو

.. هفته٣٨ امروز ٢٦ اذر  غروب با بابا سعيد و دنيا رفتيم دكترحدوداي ٦:٤٥ و دنيا بيرون تو سالن انتظار منتظر موند تا موقع سونوبرسه و دکترم فشار و وزنمو گرفت.  فشارم١١ بود که گفت عالیه و این نشون میده که تو احتمال اینکه در اینده و در دوران میان سالی به فشار خون مبتلا بشی کمه و وزنم هم ۵/۶۷ .معاینه هم شدم و گفتش خوشبختانه لگنم نرماله  و تا وزن ۵/۳ کیلو رو میگشه و دهانه رحم ٢سانت هم باز شده  و امي من در بهترين حالتش قرار داشت و خلاصه دكترم خيلي راضي بود و همينطور ازمايش قند خونم هم خوب بود و دكترم گفتش كه خوشبختانه فرضيه ديابت بارداري كنسله و مشكلي ندارم و بعد نوبت به سونوگرافي رسيد و سعيد دنيا رو صدا زد و ما تونستيم صو...
26 آذر 1390

هفته 33

.. هفته ٣٣ وزنت حدود ٢كيلو شده قدت از اين هفته مامان بيشتر غلت زدنتو حسًكدره تا لگد زدنتو و گاهي وقتا خيلي شديده و مامان يه جورايي دردش مياد شكم مامان بزرگتر شده و ني ني كوچولوي مامان كه تو باشي سنگين تر شدي طوري كه نشستن و پا شدن براش سخت شده و همينطور اون پاهاي كوچولوت الان جاي معده ي منه و معدم بالاتر رفته و به سينه نزديكتر شده براي همين وقتي مامان سير ميشه احساس نفس تنگي ميكنه و حتي بعضي وقتا موقع نشستن اين حسو داره  هفته ي گذشته كه مامان از اصفهان مهمون داشت و مامان مهري اشپزي كرد نمك خوردنش كمي بيشتر از قبل شده بود و براي همين دستا و خصوصا پاهام بيشتر از حد معمولورم کرده بود و طوري كه كفشام ديگه اندازم نبود و خلاصه کم...
26 آذر 1390

بدون عنوان

.. ديروز رفتيم دكتر و صدای قلبتو شنیدیم و مثل هر بار و دکترم وزن و فشارمو گرفت و همینطور من و بابایی ازش سوالاتمونو پرسیدیم و خلاصه دکتر از این همه شوق و ذوق ما به وجد اومده بود ...
26 آذر 1390