آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

1390/9/26 15:35
نویسنده : مامانـــي
97 بازدید
اشتراک گذاری

 

..

هفته ٣٧ دو روز پيش فلورا برات شعر گفته بود و براي خاله دنيا اس كرده بود اي جااان ...

ميبيني چقده دوست داره؟ دنيا به شكمم دست ميزنه و هي قربون صدقت ميره و براي ديدنت لحظه شماري ميكنه

 ورود به اين هفته يعني خطر -به اميز خدا-رفع شده و تو اگه دنيا بياي يه نوزارد كاملي و نارس محسوب نميشي.مامان قربونت بره الهی

راستي امي جوني ،گفته بودم تو دوران بارداريم از غذاهايي كه قبلا بدم اومده مثل ترخينه يا اش عدس حالا به طرز عجيبي خيلي خوشم مياد و جالب اينكه اين اواخر هم از پلو كه عاشقشم زياد خوشم نمياد؟! جالبه نه؟

مامان از شنبه(الان رفتيم تو جمعه)ورزش رو شروع كرده .يه مدل ورزش چرخش كمره كه خانم دكتر بهم گفته انجام بدم كه شونه و بالا تنه ام ثابته و فقط كمرم به ارومي ميچرخه به چپ و راست

ديگه منقبظ و منبسط كردن دهانه واژيناله و همينطور پياده روي هاي روزانه با خاله دنيا و شبونه (اين هفته باباييت دوشنبه و سه شنبه و پنج شنبه و جمعه تعطيل بود كه بخشيش ميخورد تو تاسوعا و عاشورا) با بابا سعيدت ميرفتيم و البته دنيا هم همراهیمون میکرد .

 شنبه همين هفته كه گذشت خاله رويا و خاله مونا شب برگشتن سنندج و من و سعيد و دنيا براي بدرقشون رفتيم .برگشت كلي جاشون تو خونه خالي بود...

شنبه هفته اي كه مياد نوبت دكتر گرفتم و مامان از اونجايي كه يكشنبه اين هفته ازمايش خون داد دوباره و عصرشم با خاله دنيا رفتيم جوابو گرفتم بايد ببرم پيش دكترم تا ببينه

همين الاني كه دراز كشيدم و دارم با گوشيم اين پستو ميزنم تو وبلاگم توي شيطون و بلا توي دلم داري غلط ميزني و از اين ور به اون ميري معلوم نيست اون تو داري چيكار ميكني الهي كه مامان قربونت بره بس كه شيطوني..

 ميدونم بابائيت دلش ديگه داره تموم ميشه و روز به روز كه به اومدنت نزديك ميشه هيجان و اشتياقش صد چندان ميشه.باورت نميشه امي جونم اما بابات احساسش خيلي لطيف و سرشار از هزاران حرف و ارزو و برنامه ريزي شگرفه فقط كافيه به چشاش نگاه كني كه داره برق ميزنه و نگفته هاي وجودشو لو ميده ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)