آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

1390/12/7 0:20
نویسنده : مامانـــي
114 بازدید
اشتراک گذاری
الان ١١:٤نصفه شبه و تو توي خوابي عزيز مامان وتوي خواب گه گاه هق هق ميكنس امروز غروب حدود٥:٤٥با باباييت رفتيم دكتر و قطره فلج اطفال و ..دو تا امپول يكيش روي رون چپت و يكيشم روي ران راست زد و يه قطره به اسم ..نوشت براي دردش كه ٤تا ٦ساعن دو روز بهت بديم.امپول طرف چپت عوارضش تب و بيقراريه و جاشم خيلي درد ميكنه و تو وقتي امپولو بهت زد چنان جيغي كشيدي و بعدشم گريه كه دلم اتيش گرفت اما جلو خودمو گرفتم اونجا گريه نكنم تا اومديم تو ماشين اشكم سرازير شد و عون موقع تو قنداق فرنگي تو بغلم خواب بودي اومديم خونه گريه هات شروع شد و هر چند وقاشروع ميشد و به حالتي ميافتي كه نفست بد مياد عزيز دلم و من بابا بالا سرتيم و نگران و بابا برات لالايي مسگه و منم پاهاتو گرفتم تا تكونش ندي و دردت بيشتر نشهولي علي الرغم تلاشم تو زور ميزني و هر وقت بهش فشلر مياد دردت ميگيره و با هقهق ميزني زير گريخ و جگرمونو اتيش ميزني.. اخ كه وسط گريه هات ناله كش دارت و اون هق هق هاي بلندت جونمون رو به اتيش ميكشه و اشكو به چشمامون مياره.حتي وقتي تو خواب هستي بازم هق هق ميكتي و اونم چه هق هقي.... الهي مامانت بميره امي تيسم... قد٥٤... وزن٤،٨٥٠ دورسر... معاينت كرد دكتر خداروشكر عالي بودي برات پرونده تشكيل داد امروز تازه دوماه و يه روزت شده مامان فدات..
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)