آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

1391/3/4 2:55
نویسنده : مامانـــي
105 بازدید
اشتراک گذاری
هم اكنون دو جهل و جهار صبح ٥شنبه هستش.تو و بابا خوابيد و من با كوشي دارم اب ميكنم سه شنبه ٦:٢٥افتادي از تخت و من در استانه سكته بودم گبم،يه ساعن بعد بابا اومد و ما ٧:٣٠بينارستلن ميلاد بوديم.اونجا بهمون نزديكتر بود.خلاصه تا ١٢اونجا بوديم بعد اومديم پوشكتو عوض كردم بعد دوباره رفتيم دكتر هنوز نيومده بود بعد رفتيم بيمارستان انا خميني بعدم خونه جه حالي داشتم تو ماشين اشك ميريختم صبح رفتيم بيمارستان ميلاد بعدم نوبت جراح كرفتيم و بعد جراح خيالمونو راحت كرد خدايا بازم بهمون لطف داشت خدايااا شكرت حدود ١٢ظهر خونه بوديم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)