آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

در اومدن سومین دندون میوه ی زندگیمون و..

1391/7/21 23:01
نویسنده : مامانـــي
132 بازدید
اشتراک گذاری
.. روز ۹ مهر بردیمت دکتر برای ویزیتت که منشی گفت یه روز دیر اومدید! داشتم شاخ در میاوردم مطمین بودم نوبت خودمون اومدیم اما خوب نمیشد باهاش زیاد بحث کنم اونم این منشی که یه پیرزن خیلی بد اخلاق و بد عنق و گنده دماق! مریضم بودم و حال نداشتم و خلاصه بیخایل شدیم و اولین  نوبتش اخر ماه بود و ما هم ناچار گفتیم نوبت بدید! بعد برگشت از اصفهان که با مامان و هماو مریم برگشتیم و کلی هم بهمون خوش گذشته بود تهران و اصفهان و تو کلی شیطونی کردی و ازت عمه ها فیلم گرفتن ،زنگ زدم با دکترت صحبت کردم و اون گفت که پنچ شنبه ۶بیاریدش و اینکه استامینوفن کدوئن اصللا نخوردم چون دارم نی نی شیر میدم. پنچ شنبه۶:۴۰ اخرین نفر رفتیم تو(جالب اینه که من کاغذساعت تاریخی که برای مهر منشیه بهمون نوبت داده بود پیدا کردم که۹مهر بین۶تا۷بوده!و من کلی حرصم گرفت و به باباییت گفتم به منشیه میگم که اون گفت  دیگه فایده نداره و این پیر زنه با این اخلاقش دوس ندارم باهاش هم دهن بشی و خلاصه ماهم کوتاه اومدیم!! وزنت۸/۳۰۰گرم قدت۷۲ دور سرت دکترت از وزنت راضی بود طبق حسابش که ماه۷زندگیت ۷کیلو بودی گفتش روزی۱۷گرم وزن گرفتی و خلاصه راضی بود بعد گذاشتیمت روی تخت و معاینه ات کردبعد درمورد خورکت گفت و من سوالامو نوشته بودم و پرسیدم بابایی هم سوالاتش رو پرسید اینکه کته الان بهت ندم چون توسوپت میریزم مرکبات تا یه سالکی ندم بهت کدو و کدو حلوایی  برات خیلی خوبه پوره هویج و سیب زمینی سوپ هویج حریره بادوم و فرنی وسرلاک زرده تخم مرغ یه روز در میون نصفش رو بهت بدم انواع میوه هایی که حساسیت زانیست و اگر پارتی بازی بتونیم بکنیم دوتا امپول انفلوانزا پیداکنیم برای نوبت بعد و دوماه دیگه نوبت دادبرای چکاپ بعدی و براات قطره اهن نوشت البته یرانیش چون این روزا دیگه خارجی گیر نمیاد قطره هایی مثل ویتان و فروکیدز! راستی این روزا میگی بِی بِی و مِی مِی  وقتی میخوام ببرمت بیرون تا میگم امی تیس دَدَر فورا ذوق میکنی و دست پا میزنی با ذوق و جیغ زدن پشت سر هم میگی دددددددد و منتظری تا لباس تنت کنم و بزارمت توی کالسکت ببرمت بیرون بیرونم که میریم عابرین چه ن و چه مرد تا نگاشون بهت میوفته یا به روت میخندن یا نازتو میکشن  خلاصه بیرون خیلی دلبری میکنی ... میریم دم در ساختمون شرکت بابا تا میاد بیرون و چشمت بهش میوفته بال بال میزنی که از تو کالسکت درت بیارم و بری توی بغلش و وقتی بابا میزارتت توی بغلش دیگه دلت نمیخواد بیای پایینو دوباره بزارمت سرجات.ای جاان چهار دست و پا همه جای خونه رو گز میکنی و به همه جا سرک میکشی موهات حسابی داره بلند میشه و خیلی نرم و ابریشمیه و به جنس موهای باباییت رفته و کلی قیافت خوشگلتر و نازتر شده.مامان قربونش.. راااستی از وقتی از اصفهان برگشتیم به ی که برات خطرناکه و میخوای دست بزنی و میگیمنه!مامان نه!عزیزم نه!اصلا گوش نمیدی و کار خودت رمیکنی و با دکترت مشورت کردیم گفتش الان خیلی کوشولویی و درسته که متوجه میشی نباید با نه!گفتن ما این کارو نکنی اما باید یا اون وسیله رو از جلودستت برداریم یا مکان تورو عوض کنیم و نواست رو به یه چیز دیگه پرت کنیم خلاصه اینکه خونتونو مثل مسجد کنید رااااااستی عزیز دلم داشت یادم میرفت هاااا!!!! دیروز که دکترت لثه هاتو نگاه کرد گفت لثه بالات تیز شده و میخواد دندون بالات در بیاد و منم به دکترت گفتم تب داشتی از صب اما جالب اینکه برگشتیم خونه شب بابا با ذوق صدام زد که بیااا اینجارو نگاه کن و من دیدم برخلاف انتظارمون  لثه پایینیت و کنار اون دوتا دوندون خوشگل و مریواریدای قشنگت یه دندون کوشولوی کوشولووو  داره در میاد و درواقع در اومده!!!الهی بمیرم که صدات درنیومده و اینقدر نجیبی عزیز دل مامان..... مبارکت باشه دندون جدیدت داری بزرگ میشی هاااااا الهی مامان به فدات...
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)