آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

چک اپ این ماهت و پیشرفتهای توی نازنینم

.. شنبه که پریروز باشه عصر حدود۷بردیمت دکتر چون طبق روال هر ماه چک اپ بشی عزیر دلم و هم این ماه هم واکسنداشتی خوشبختانه واکسن این مرله ات نه تب داشت و نه درد. قدت ۶۸/۵ وزنت۷کیلو و دور سرت هم .. دکتر از این همه شیطونی و زبلیت متحیر مونده بود و دلیل اضافه نشدن وزنت رو هم تحرک زیادت و سوزوندن کالری عنوان کرد. دکترت گفت از اون بچه هایی هستی که زود راه رفتن رو شروع میکنی و وقتی بهش گفتم از ۶ماهی بابا بابا میگی خندید و کفت خوب با این روال پس فردام مشقم مینویسه! و گفت از اونجایی که خیلی بیپروایی باید خیلی مراقبت باشیم . الهی مامان قربون هوش و استعدادت بره ماشالا به این کوشولوی من،ماشالااا دکتر برای این ماهت موز له شده و گلابی نرم و شیرین رن...
9 مرداد 1391

هفتمین ماهگرد نازنینم

.. عزیز دلم مبارکت باشه.هفتمین ماهگردت .ما شاهین شهر منزل بابا بزرگ ابراهیمتیم و تو اینجا کلی بهت خوش گذشته.خصوصا عمه ها یه لحظه رهات نمیکردن و یا باهات بازی میکردن یا تو بغلشون تو حیاط این ور و اون ور میبردن.ججونم خوب حالا از تغییرات این مدتت بگم. امشب که ۵شنبه هستش ،شما از ۱شنبه همین هفته خوابت تغییر کرده و دیگه هرچقدر سعی کردم توی پتو با بابایی نمیخوابی و اونقدر خودتو خسته میکنی تا بیهوش میشی الهی بمیرم که اینقدر خودتو اذیت میکنی و من و بابا هر چقدر سعی کردیم نتونستیم بخوابونیمت. موهاتم بلند شده اونقدر که سر خوشفرمت مشکی شده و بیشتر از بیش دوسداشتنی تر شدی.جووونم وای امی جونم از بلند شدنت بگم که با اون دستای کوشولو و خوشگلت چطور سعی ...
5 مرداد 1391

اولین مسافرت عمرت به شمال و کنار دربا و تلاشت برای پاشدن!

۲۲این ماه برای اولین بارت رفتی شمال و منار دریا بابا رامسر هتل ملکشاه اتاق رزرو کرده بود و تا فردا ظهرش اونجا بودیم و فرداشم بازم اومدی منار دریا و با وجودی مه خوابت میومد و خسته بودی خیلی دختر ارومی بودی و اجازه دادی به بابا و مامان خیلی خوش بگذره.برگشت کنار دریاچه منجیل وایسادیم یه جای خوشگل و نهار جوجه زدیم و بعدم حرکت کردیم خدودای ۶:۳۰و با ترافیک سنگین کرج حدودای ۱۱رسیدیم خونه! ولی به همگیمون خیلی خوش گذشت دست بابایی درد نکنه با وجود خستگی سرکار ش اخر هفته بازم گل کاشت.. راستی الان یه هفته ای میشه که داری سعی میکنی دستتو به چیزی بگیری و پاشی.خیلی بانمک تلاش میکنی و خسته هم نمیشی.بانمک تر اینکه هنوز درست حسابی نه میتونی چهار دست و پا گوگ...
26 تير 1391

بدون عنوان

.. هفته پیش درست سه شنبه ۱۳تیر ماه ۹۱ اولین کلمه ات رو به زبون اوردی. بابا بابا ... و من و بابایی رو غرق شادی کردی دختر گلم و من همون شب اخر شب توی اتاق خواب صداتو ضبط کردم تا بمونه یادگاری و فرداش بابایی تبدیلش کرد به ام پی تری و برای عمه ها و خا له ها فرستادیم تا اونهارو هم در شادیمون سهیم کنیم.... و دیشب دوشنبه۱۹تیر ماه توی نارنینمون اولین حرکت و واکنشت به موسیقی با تکون دادن سرت نشون دادی و به شادی پرداختی و خدا میدونه ما چقدر در وجد و شادی هستیم و از اینکه میبینیم میوه زندگیمون داره رشد میکنه و بزرگ شدنش رو اینطور زیبا و دلکش با چشمامون میبینیم.. خدایا سپاسگذارتیم..... از دیروز همینطور روی بالش هایی که برات گذاشتیم و دورت چیدیم به راحت...
20 تير 1391

بدون عنوان

.. برای اولین بار امروز شروع کردی به در اوردن اصوات مختلف اما واضح تا قبل از اون اصواتی کوتاه و نامفهوم و سریع ا میکفتی اما الان انگار داری با یه زبون دیگه حرف میزنی مثلا میگی بااااا دااا باااداا ای جوونم .الهی مامان فدات بشه راستی؟امروز متوجه شدم که اون دستتو که میزاری زیر بدنت و با کمکش لم میدی و جهت عوض میکنی و میچرخی حالا بالاتر اومده و انگار نیمه نشسته شدی به صورت یه وری و از دور که نگات میکنم انگار که الان میخوای بشینی واای مامان نمیدونی چقدر ذوق کردم چقدر از خودم بیخود شدم به خاطر نشستن به اون حالتی و ادا کردن کلمات زیبات از اون لبای خوشگل و کوشولوووت امروز فرشته کوچولوی من ۶ ماه و ۶روزته عمرم به فدات...
11 تير 1391

ششمین ماهگردت بود عزیز دل مامان

ششمین ماهگرد امی تیسم دیروز بود بردیمت دکتر قد۶۷ وزن۶/۸۵۰ دور سر۴۱/.. برات سوپ ماهیچه نوشت با این دستور... یه تیکه کوچیک سیب زمینی و هویج و ماهیجه هم حدود ۳۰گرم با برنج و در اخر کمی سبزیجات مثل تره و جعفری غیر از اسفناج و کرفس،بدون و نمک و ادویه بپزم و بعدپخت میکس کنم مثل فرنی بشه و بدم نوش جان کنی.جوونمی.... واکسنت رو هم زد و قطره فلج اطفالت خیلی شیطون بود ی تا قبل واکسن فدات بشم من برگشت خرید ماهیچه و هویج
5 تير 1391