آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

1390/11/9 18:36
نویسنده : مامانـــي
114 بازدید
اشتراک گذاری
ديروز صب با بابا رفتيم ازنايشكته مركزي توي ميرداماد و بابا نتونست بارك كنه اين شد بياده نشدو ما رفتيم و ازمايشتو داديم كه مربوط به تيروييذ بود كه دلم ريش ري شد وقتي مسيول ازمايش كه يع مرد مو جو گندمي بود دشتتو كه تا شده بود روي سينت و تو خواب بودي بلز كرد و تو كريت كرفت و بعد اون اميول براي كرفتن خونت كه باعث شد جيغ بزني و مسيوله بهم كفت طاقت نمياري روتو اونوري كن كخ من براي اينكه بدونم داره جكارت ميكنه علي رغم اينكه توان نكاه كردن نداشتم نكاه كردم و بعًد كفن بغلت كنم كه كريت بند بياد و تا جند دقيقه دستم بايد رو بنبخ اي كه روي. دستت بود باشه و دست جپت بوذ بعد كه اومديم تو ماشين بابا كلي عصبلني شد كه جرا از كف بات نكزفتن و اينكه مسولاش بيتوجهن و بيدقت و كفت اكه جاش كبود بشه ميري و حالشونو ميگيره حدود٨:٣٠خونه بودسم حدود٧:١٥رفتيم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)