آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

دیروز دوسالت شد عشق ما

.. دیروز ساعت ۴:۵۷دقیقه بعد از ظهر دوسالت شد عزیز دلم عمه های خوب و مهربونت دوشنبه شب اومدن پیشمون و مادر بزرگتم از محلات با اتوبوس چهارشنبه شب اومد تا جشن تولد دوسالگیتو با تموم عشقی که بهت داریم برگزار کنیم تم امسالت با تم زنبوری بود که لباس و تل و شاخک و تزییناتو همه چی کادوی تولد من بود به شما بابا هم برات لاک پشت موزیکال با کیک ۴کیلویی زنبوری بررات گرفته بود و برف شادی و فشفشه و بمب شادی چند مدل و کلی چیز دیگه عمه ها برات کلی لباس های جورواجور خوشگل گرفته بودنو پدر بزرگ و مادربزرگتم برات پول کادو دادن خاله و پدربزرگ و مادربزرگت از سنندج زنگ زدن و کلی اظهار عشق و تبریک به تو و اینکه کادوی تولدت پیششون محفوظه .حتی رز کوچولو هم زنگ زد و تب...
6 دی 1392

۲۳ومین ماهگرد دختر نازنینم

.. دیروز وارد۲۳ومین ماهگردت شدی.حسابی بزرگ شدی عزیز دلم. هر روزم پی اینی که یه چیز تازه یاد بگیری الان دو سه هفتست که بلد شدی صدای حیونایی که بهت یاد دادیم من و ددیت بگی مثلا صدای کلاغ چی میگه؟قا قا/گربه؟ میو میوه /ببعی؟ ب ب /مرغ؟ قد/گاو؟ مممممممم هاپو؟هاا هااااا. خصوصا صدای گربه رو خیلی ناز در میاری و. عین یه بچه گربه میو میوه میکنی ای جوووون دلم...دارم برای تولدت (ایشالا)برنامه ریزی میکنم لباس زنبوری با تم زنبوری. مادر بزرگ بابایی هم حالش خوب نیست و بیمارستانه و فرداشب میریم عیادتش .همه فامیل جمع شدن خدا اخر و عاقبت هممونو بخیر کنه...الهی امین...
6 آذر 1392

دختر باهوش ما

.. امسال دومین باریه که سرما میخوری و خدارو شکر چند روزیه که خوب شدی برعکس پارسال که به لطف خدا اصلا سرمانخوری و باوجودی که مامی و ددی شخت سرماخورده بودن تو سال بدون مریضی رو پشت سر گذاشتی خیلی بامزه میگی کجا؟ مامی تازگی فهمیده دنترش فوق العاده باهوشه و این باهوشی خیلی بیشتر از اون چیزیه که حتی فکرشو میکرد پریشب یه برنامه ایپد برات دانلود کردم توکا ووکا که مال ۲تا۵سال بود بار اول جلو چشمت انجام دادم و برای بار دوم اونقدر سریع و بدون اشتباه یاد گرفتی که چشام گرد شده بود ومن که داشتم از خوشحالی میمردم خدایا شکرت ...
18 آبان 1392

۲۱امین ماهگردت مبارک عزیزکم...

.. عزیزم ببخش نتونستم برای ۵ابان اپ کنم و تبریک بگم رشد کردن و بزرگ شدنتو اخه ما تقریبا یک ابان شروع به جمع کردن وسایل و بعدم تمیز کاری خونه جدید و پشت بندشم اسباب کشی و نداشتن اینترنت تا یه هفته.. راستی؟وقتی گلاب به روت پوشکتو کثیف میکنی و منم بهت میگم پی پی کردی؟میزنی روی پوشکتو با حالت خیلی بانمکی میگی بی بی! وای خیلی خوردنی میشی... دیگه اینگه عاشق اینی که تلفن زنگ که میخوره بدمش بهت و تو هم حرف بزنی(البته با زبون خودت. و به قول ددی جونت کره ای حرف بزنی:دی) و اگرم بهت ندم گوشی رو شاکی میگی خوشی(گوشی) عزیزمممممم......
11 آبان 1392

چی شد؟

.. اولین جمله ای که به زبون اوردی توی این یه هفته "چی شد؟"هستش و اونقدر شیرین اینو ادا میکنی که خدا کمک کنه نخوریمت! دیروز رفتی توی ۲۰ماهگیت دختر مامی و چقدر رشد کردن و بزرگ شدنت لذت بخش و دلنگیزا نازنینم.. اخر هفته رفتیم محلات و تو کلی شیطونی کردی و اتیش سوزوندی عزیز دلم....
6 مهر 1392

نمیخوام!

.. دیشب برای اولین بار وقتی با باباییت برمیگشتیم خونه یه جا وایساده بودی و نمیخواستی بیای و وقتی بابایی خواست دستتو بگیره به اعتراض میگفتی نمیخوام نمیخوام دلمون میخواست همونجا درسته بخوریمت.... راستی از امشب بابا سعیدت تصمیم گرفته باهات فقط انگلیسی صحبت کنه تا ایشالا در اینده بهتر روی زبان بین المللی مسلط باشی سخته ولی می ارزه ایشالا ..
27 شهريور 1392

یه سال و هشت ماهت شد عزیزکم..

.. چقدر زود گذشت! .. عزیزترینم زیبای من! امروز یه سال و هشت ماهه شدی مبارکت باشه عزیزم.... الان که دارم مینویسم یاد چهرت وقتی که دارم بهت غذا میدم و توی ظرفتو هی نگاه میکنی ببینی کی تموم میشه افتادم خیلی بانمک میشی عاشق توپ بازی و کارهای هیجانی هستی جاااانمی.... خیلی با حوصله و صبور و نجیبی اصلا اهل نق زدن و گریه کردن نیستی مامان فدات.... ایشالا فرداشبم خاله مونا و خاله دنیا میان اینجا
5 شهريور 1392

امروز یه سال و هفت ماهت شد عزیز دلم

.. امروز درست یه سال و هفت ماهه شدی نازنین مامان و درست امروز عصر حدودای ۷،۷:۱۵دکترت بهت واکسن یه سال و نیمگیتو زد یکیشو ماه قبل زد و اینو با دستور خودش این تاریخ زد این واکسن ظاهرا خیلی درد داره و تب هم داره و تی راه رفتنت اذیتت میکنه اما جالبیش اینجاست وقتی از اتاق دکتر اومدیم بیرون اروم شدی و دیگه گریه نگردی و تا الان که ساعت ۸:۵۰دقیقست اصلا نشون ندادی که درد داری الهی دور خانومیت بگردم مامان.... قدت:۸۵/۵ وزنحدودای ۱۲دقیقشو الان یادم نیست ولی یادداشت کردم دور سر هم فک کنم ۴۷و خورده ای بود عزیزم.... دکترت ازت راضی بود و اینکه وزنت خوبه و ایشالا تا ۴سالگی دیگه واکسن نداری چک اپ به یتم افتاده به دو سالگیت(حدود۵،۶ماه دیگه) از پیشرفتای اسن م...
5 مرداد 1392

عزیز دلم ورود به یه سال و نیمگیت مبارک..

.. عزیز دلم امروز رفته توی یه سال و نیمگی امروز غروب یکی دیگه از واکسن هاتو زدی و موقع قد و وزن کردن و معاینه توسط دکتر کلی گریه کردی ۸۵(۸۰) وزن ۱۱ کیلو خلاصه دکترت ازت راضی بود خدا رو شکر دوسه روز قبلم رفتی ازمایشگاه ۸سی سی ازت خون گرفتن و اونجام اشکتو دراوردن و مامان کلی غصه خورد که از دختر نازش کلی خون گرفتن فردا بابا میره جواب ازمایشو از ازمایشگاه مسعود(توی میرداماد)میگیره ایشالا که همه چی اوکی باشه عزیز دلم من..
5 تير 1392