آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

دیروز ۵ خردادیه سال و ۵ماهت شد عزیز دلم

.. عزیزم ۵خرداد یه سال و ۵ماهت میشه و این زمانیه که خدا تورو به ما داده و به قول بابا سعیدت ما چه خوبی میتونستیم به درگاه خدا کرده باشیم که خدا مارو لایق دختری مثل تو دونسته... و درست درشب۵خرداد بابا برات سرسره گرفت و تو کلی خوشحال شدی و سه سوت یادگرفتی که به تنهایی پله اولش رو بری بالا و پله دومش رو هم با احتیاط و گاهی هم پله رو میخواستی دوتا یکی کنی که خطرناک بود و بابا سعی داشت بهت یاد بده که عجبه نکنی. . . . چیززایی که یاد گرفتی و بلدی تاب تاب عباسی رو میگی تاب با کو رو خیلی بمزه میگی و سرتو هم باهاش تکون میدی.ای جووونم..مثلادبخوای بگی توپم کو یا توپم رو که اونجاست بده به توپت اشاره میگنی و میگی کو؟ خیلی شیرین و بانمک میگی و خدا کمک کنه ک...
6 خرداد 1392

شیرین کاری های دیشبت ...

.. دیشب برای اولین بار دستمال دست گرفته بودی و داشتی شیشه هارو تمیز میکردی و امروزم که اطراف اجاق گازو من و بابا یه ذره مونده بود بخوریمت...... نخ دندون ازم گرفتی و مثل من رفته بودی جلو اینه و داشتی نخ دندون میزدی وای دلم قش کرد از این همه کارهای بامزت وای عزیز دلم... جالب تر اینکه تا خواسته قهره اهنتو بدم خودت اومدی دراز کشیدی و دهنتو باز کردی خدایا کمکم کن این جیگرو نخورمش.....
11 ارديبهشت 1392

امروز یه سال و ۴ماهت شد نازنینم

.. عزیز دلم امروز که دارم ثبت میکنم ماهگرد ۱۶همته و دقیقا توی این لحظه ماد اریم کیک تولد بابایی رو میخوریم و تو هم در حال شیطونی هستی(ما شاهین شهریم و اینجا یه کوچولو زودتر برای بابایی تولد گرفتن). الهی من فدات بشم عزیز دلم.... امروز رفتیم باغ پرندگان و تو کلی ذوق کردی و همش میگفتی دو! خلاصه کلی حال کردی...
5 ارديبهشت 1392

ماهگرد پانزدهمت

.. سلام عزیز دل مامان سلام دختر قشنگ مامان پانزدهمین ماهگردت ۵فروردین بود که چون ما در مسافرت به سر میبردیم نشد مامان اپ کنه و از این بابت ازت معذرت میخواد پانزدهمین ماهگردت مبارک فرشته ی من.... الهیصد ساله بشی عزیز دلم...
14 فروردين 1392

برگشت ما از مسافرت عید

عزیز دلم دیشب ما از مسافرت برگشتیم و شما تقریبا کل مسیرو خواب بودی یه خواب ناز. خیلی بزرگتر شدی و باهوشتر. عزیزمی .... دو حرکت جالبی که پس پریشب انجام دادی یکی این بود که وقتی بابا گوشیشو داد بهت و تو ام (الو)کردی عین حرکتی که بابا میخواد گوشیشو بزاره جیب پشتش رو داشتی انجام میدادی و خیای بانمکم داشتی سعی میکردی گوشی رو بزاری جیب فرضی پشتت. یکی دیگه ام اینکه وقتی پوشکتو عوض کردم و میخواستم شلوارتو پات کنم ایستاده بودی همش سعی میکردی لباستو بکشی روی رونت که لخت بود و خیلی با مزه بودی. عزیز دلم.....
14 فروردين 1392

اخرین پست سال ۹۱

... فردا اگه خدا بخواد میریم سافرت و تا اخر تعطیلات نیستیم. امسال بار اولیه که بوشهر میری. فامیل پدری بابات اونجان و قرار ببرمت کنار دریا و کلی حال کنی. راستی پریروز برای اولین بار نشون دادی که میخوای چیزی گه تنته رو خودت انتخاب کنی. اخه شلوار سرمه ای چسپی کخ پات بودو ر اوردم و اون شلوار بنفشه که کمی بهت گشاده خواستم پات کنم که اعرض کردی که اینو دوس نداری و همون قبلیه رو پات کنم. برام جالب بود و بامزه...عزیز دلم..... خیلی نشستن و تماشای تلویزیون رو دوس داری خصوصا اگرتوی همون حالت شی شی هم بخوری. مثل همین الان که نشسته داری میمی میخوری و الوین ۲رو بری هزارمین بار نگاه میکنی. الهی که من قربونت برم.... امروز نوبت دکتر داری که بری تیرو...
28 اسفند 1391

چهاردهمین ماهگرد تو عزیز دلم..

.. خیلی حرفه ای راه میری موهاتو دو هفته ایه که موشی میبندم برات و خیلی شیرین و بانمک شدی کارتونهای مورد عقت با نی نی ۱ های فایو سه شمارش که بابا برات اورده و الوین ۲ خلاصه توی طول روز کلی باهاشون حال میکنی الهی من فدات..
5 اسفند 1391

اولین راه رفتنت

.. درست در ۲۴دی ماه ۹۱ برای اولین بار خودت تنهایی شروع به راه رفتن کردی و من و بابایی رو به وجد اوردی طوری که بی اختیار اشک توی چشمام جمع شد عزیز دلم خیلی لذت بخشه دیدن اینکه نی نی کوشولوت داره با پاهای کوچیک و نازش به تنهایی و بدون کمک کسی راه میره الهی من دور اون چشمای نازت بگردم الهی... راستی به رنگ زردم خیلی علاقه نشون میدی اخه از بین مهره های هوش که داری همیشه رنگهای زردشونو جدا میکنی و توی دستای کوچیکت میگیری و توی خونه راه میری الهیییی فدات بشم من.....
30 بهمن 1391