آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

۱۳همین ماهگرد تو نازنینم..

.. دیروز ۱۳همین ماهگردت بود و تو بازم مثل پریشب خودت اروم اروم راه میرفتی و وقتی خسته میشدی میشستی.. منم ازت فیلم گرفتم.. من و بابا سراسر شوق بودیم گلم.. الهی فدای اون پاهای کوشولوت امی قشنگم..........
6 بهمن 1391

اولین باری که خودت تونستی بدون کمک ما راه بری..چه شب قشنگی گل من...

.. اولین باری که خودت را رفتی امشب حدود۹شب بود دو بار پشت سر هم الهی مامان فدات بشه اشک توی چشم من وباباییت جمع شد. خیلی حس قشنگیه عزیز دلم.. جالبیش اینه که الان یه هفتس که خودت ازمون میخوای که راه ببریمت و توی خونه دستمونو بگیری و راه بری.. با اون پاهای کوچولوی خوشمزت..... الهی من فدات بشم......
4 بهمن 1391

بدون عنوان

امروز یکشنبه شبه و چهارشنبه این هفته نه،هفته قبل عمه ها اومدن ۵شنبه شب این هفته هم بابا ابراهیم و مامان مهری اومدن و شبش برای جفتمون جشن تولد گرفتن فرداشبش هم خونه زهرا خانم باز یه جشن دیگه برات گرفتن
3 دی 1391

تغییرات این روزهات ..

.. تغییرات این روزهات از وقتی رفتی توی ماه یازده گه گاه وایمیسی سر پا و چند ثانیه همینجوری میموندی و بعد دوباره دستتو به یه جا میگیری و کلی ذوق میکنی از این کارت.الهی من فدات... دست زدن رو یاد گرفتی و موقع ذوق کردن و شادی کردن خیلی با نمک و با هیجان دست میزنی.جون دلمی توووو... حس میکنم بیشتر از همیشه میفهمی چی میگم و وقتی باهات حرف میزنم خوب دقت میکنی و انجامش میدی یا وقتی یه کاری رو دوس ندارم انجام بدی وقتی میگم مامان جان او کار بده  نباید اون کارو بکنی ،فورا از انجام دادنش دست میکشی و به سمت من میای یا سرتو با یه چی دیگه گرم میکنی الهی فدای اون فهم و شعورت...... چهار تا دندون بالا و چهارتا پایین در حال در اومدنه و قیافتو خیلی شیرین و...
14 آذر 1391

دیروز که مسافرت بودیم یازدهمین ماهگرد تو نازنینم بود

دیروز یک شنبه یازدهمین ماهگردت بود از پنج شنبه شب تا غروب یکشنبه سسندج بودیم و خاله ها و مادر جون فاطمه و بابا یزرگ پیشاپیش بررات تولد گرفتن و کلی کادو که البته برای من و بابا هم کادو دادن... توی راه برگشت هم کلی بارون و مه بود امروز۶،۷ نوبت دکتر و چک اپ داری عزیزکم
6 آذر 1391

حرکت جدید و بامزت موقع ترسیدنت از صداها..

.. امشب چهارشنبه شبه و از دوشبه یاد گرفتی و قتی از صدایی میترسی(عجیج ما به شدت به صداها حساسه و گوشای تیزی داره)میدوی سمت من و اگر فاصلت با من زیاد باشه وسط راه میخوابی روی زمین و سرتو میزاری رو ی کف پوش و وقتی صدا قطع میشه بلند میشی انقدر این حرکتت نازه که دلم میخواد همون جا جون بدم از خوشحالی و ذوق الهی دورت بگردم عزیز دلم دیروز تلفنی به بابا سعیدت اینو میگفتم که اونم بد تر از من داشت قش میکرد از ذوق الهیییی... قراره (به امید خدا)دوشنبه هشت و نیم ببریمت اتلیه و ازت کلی عکس خوجل بگیریم فداش بشم...
24 آبان 1391

دهمین ماهگرد تو نازنینمون

۵ابان مصادفه با دهمین ماهگردت عزیز دلم تو توی این مدت کلی تغییرای خوب خوب کردی و حسابی بزرگ شدی خیلی بانمک دستاتو میزاری زمین و برعکس میشی و همه چی رو برعکس نگاه میکنی خیلی خیلی ناز میشی الهی قربونت برم شنبه ۱۳ابان که داشتیم از مسافرت شاهین شهر برمیگشتیم توی ماشین برای اولین بار حرف "غ" رو ادا کردی و وقتی بابا گفت بگو اغا سریع گفتی اغااا وومن گفتم غار غار همینو ادا کردی خیلی ناااز الهی قدای اؤن زبون شیرینت برم اگه خدا بخواد هفته دیگه ۵شنبه جمعش میریم سنندج خونه مادربزرگ و بابا بزرگ و پیش خاله هاکه مصادفه با تاسوعا عاشورا.. کلی دلشون برات تنگیده خاله پرینازم عکساتو که براش میفرستم داره کلیپ درست میکنه
17 آبان 1391

در اومدن سومین دندون میوه ی زندگیمون و..

.. روز ۹ مهر بردیمت دکتر برای ویزیتت که منشی گفت یه روز دیر اومدید! داشتم شاخ در میاوردم مطمین بودم نوبت خودمون اومدیم اما خوب نمیشد باهاش زیاد بحث کنم اونم این منشی که یه پیرزن خیلی بد اخلاق و بد عنق و گنده دماق! مریضم بودم و حال نداشتم و خلاصه بیخایل شدیم و اولین  نوبتش اخر ماه بود و ما هم ناچار گفتیم نوبت بدید! بعد برگشت از اصفهان که با مامان و هماو مریم برگشتیم و کلی هم بهمون خوش گذشته بود تهران و اصفهان و تو کلی شیطونی کردی و ازت عمه ها فیلم گرفتن ،زنگ زدم با دکترت صحبت کردم و اون گفت که پنچ شنبه ۶بیاریدش و اینکه استامینوفن کدوئن اصللا نخوردم چون دارم نی نی شیر میدم. پنچ شنبه۶:۴۰ اخرین نفر رفتیم تو(جالب اینه که من کاغذساعت تاریخی که ...
21 مهر 1391