آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

کارهای بامزه و توانایی های جدیدت

از تواناییهای جدیدت که این روزا یا گرفتی ورق زدن مجله و کتابه قبلنا فقط جلدارو زیر رو میکردی.الهی دورت بگرده مامانت یادگرفتی با انگشتات رولبات میزنی و ساز میزنی نیای کردنت که دل هموروبرده  قبلنا وقتی یه اهنگ میشنیدی سر سری میکردی ،حالا هر وقت میگیم سر سری خودت یادت میادو سر سری میکنی ووقتایی هم که ذوق میکنی بازم سرسری میکنی که دلم میخواد بخورمت.ممممممم.. وای وقتی بهت میگم نه! دست نزن خیلی خوردنی میشی  چون مثل یه ادم بزرگ هر کاری که داری میکنی دست از کار میکشی و دیگه بهش کاری نداری و با نگاهت یه جوری به ادم نگاه میکنی که جگر ادم کباب میشه.خدا منو قربونت کنه عزیزم....
6 مهر 1391

نهمین ماهگرد امی ناز

.. از کلک زدنات بگم که دو هفته بیشتره یاد گرفتی که عروسک و اسباب بازیاتو دست میکیری و میندازی جلوتر و دنبالش و به بهونه ای دنبال اون رفتن از فرشت میای بیرون و رو سرامیک چهاردست و پا راه میافتی و این اوایلش بود و حالا برای اینکه به شی مورد علاقت برسی اینکارو میکنی.همون شی که مامان یا بابا بهت میکی دست نزن خطر ناکه!! الان یه هفته ای هم هست که میفهمی بهت میگم مامان نه خطرناکه !دست زدنت رو متوقف میکنی و مردد نگام میکنی دیروز بعد از ظهرم که با گوشی مریم(مریم و هما و مامان مهری یه چند روزیه مهمونمون شدن)همین حکایتو داشتی وقتی واستی بکنی تو دهنت مریم کفت نه عمه کثیفه اولش مردد بودی اما بعد لب ورچیدی و انداختیش و بعد عمه بهت کفت یه بار اشکالی نداره ...
5 مهر 1391

امی تیس ناقلا!

.. تغییرات این ندت و پیشرفتهای تو نی نی گولوی عزیزم.. از ده شهریور که اتفاقا شاهین شهر هم بودیم شما برای اولین بار دوبار ماما رو گفتی  بار اول بابا شنید و با ذوق به ما گفت و باردوم من و بابا و مریم عمه فرداش که مامانی ارایشگاه بود و رفت موهاشو کوتاه کنه تو چند بار دیگه گفته بودی و عمع مریم صداتو ضیط کرده بود الهی دور اون لبات بگرم با این ماما گفتنت.... دیگه اینکه خیلی راحت دیگه میتونی بشینی و دیگه خدارو شکر نمیوفتی با سرعت چهار دست پا راه میری و هرجارو سرک میکشی و همش دنبال اینی که یه چی گیر بیاری و دستتو بهش بگیری و وایسی الهی فدات شم من.. توی وایسادنتم خیلی تعادلت خوب شده و حتی گاهی جرات میکنی و چند ثانیه دستتو ول میکین که البته کا...
19 شهريور 1391

هشتمین ماهگرد امی تیسمون

.. امشب وارد ماه هشتم زندگیت شدی گلکم میتونی بگی ببا بابا وقتی بابا منو صدا میزنه به طرف من برمیگردی و میدونی اسم من چیه روی سینه ام به خواب میری و این حدود۲۰روزیه که اینجوری میخوابی.یعنی من دراز که میکشم تو روی سینم گوله میشی و شیر میخوری و همونجوریم شبها و بعد از ظهر ها خوابت میبره و این فرم خوابیدن جدیدته .و خلاصه راحت میخوابی و دردسری برای خوابوندنت نداریم. دو تا دندون یعنی دو تا مروارید خوشمل پایین لثه ات در اوردی و بابتش گاهی کمی تب داری و گاهی کمی ناارومی میکنی اما نه زیاد! کم اشتهایت خیلی زیاده ،به حدی که به زور یه نوبت کمکی میخوری و اونم فرنی یا حریره بادوم.تازه دو سه روزیه شیر پاستوریزه رو برات شروع کردم و با اون برات فرنی درست میکن...
5 شهريور 1391

خوشمزه ما

.. ۵شنبه عصرش برات صندلی غذا گرفتیم گلم مارگ کود بیبی مبارک باشه دختر عزیزم الان دو سه روزه که خودت بدون کمک دستت میشینی و نشستنو تنهایی یاد گرفتی.جووونم به فداات از ۱۴،۱۳مردادم داگر ستتو به یه چیزی که میگیری اگر اون چیز پشتی کاناپه باشه کم کمک باهاش راه میری و ارومم میشینی  الهی من فدات وای امروز عصرم که بابا اومد یه کار جالب و دیدنی از خودت به نمایش گذاشتی و اونم این بود که  روی تخت ما بودی و من باهات بازی میکردم که ببایی یواشکی اومد و توتا دیدیش شروع به ذوق وشوق کردی و میخواستی پرواز کنی اینجاش جالبه که برای اولین بار چهار دست و پا تا بابا گفت بیا دوییدی سمتش و مارو غرق شادمانی کردی.... امشب احساس کردم لثه  پایینت زیر شد ه خصوصا قسم...
21 مرداد 1391

چک اپ این ماهت و پیشرفتهای توی نازنینم

.. شنبه که پریروز باشه عصر حدود۷بردیمت دکتر چون طبق روال هر ماه چک اپ بشی عزیر دلم و هم این ماه هم واکسنداشتی خوشبختانه واکسن این مرله ات نه تب داشت و نه درد. قدت ۶۸/۵ وزنت۷کیلو و دور سرت هم .. دکتر از این همه شیطونی و زبلیت متحیر مونده بود و دلیل اضافه نشدن وزنت رو هم تحرک زیادت و سوزوندن کالری عنوان کرد. دکترت گفت از اون بچه هایی هستی که زود راه رفتن رو شروع میکنی و وقتی بهش گفتم از ۶ماهی بابا بابا میگی خندید و کفت خوب با این روال پس فردام مشقم مینویسه! و گفت از اونجایی که خیلی بیپروایی باید خیلی مراقبت باشیم . الهی مامان قربون هوش و استعدادت بره ماشالا به این کوشولوی من،ماشالااا دکتر برای این ماهت موز له شده و گلابی نرم و شیرین رن...
9 مرداد 1391

هفتمین ماهگرد نازنینم

.. عزیز دلم مبارکت باشه.هفتمین ماهگردت .ما شاهین شهر منزل بابا بزرگ ابراهیمتیم و تو اینجا کلی بهت خوش گذشته.خصوصا عمه ها یه لحظه رهات نمیکردن و یا باهات بازی میکردن یا تو بغلشون تو حیاط این ور و اون ور میبردن.ججونم خوب حالا از تغییرات این مدتت بگم. امشب که ۵شنبه هستش ،شما از ۱شنبه همین هفته خوابت تغییر کرده و دیگه هرچقدر سعی کردم توی پتو با بابایی نمیخوابی و اونقدر خودتو خسته میکنی تا بیهوش میشی الهی بمیرم که اینقدر خودتو اذیت میکنی و من و بابا هر چقدر سعی کردیم نتونستیم بخوابونیمت. موهاتم بلند شده اونقدر که سر خوشفرمت مشکی شده و بیشتر از بیش دوسداشتنی تر شدی.جووونم وای امی جونم از بلند شدنت بگم که با اون دستای کوشولو و خوشگلت چطور سعی ...
5 مرداد 1391

اولین مسافرت عمرت به شمال و کنار دربا و تلاشت برای پاشدن!

۲۲این ماه برای اولین بارت رفتی شمال و منار دریا بابا رامسر هتل ملکشاه اتاق رزرو کرده بود و تا فردا ظهرش اونجا بودیم و فرداشم بازم اومدی منار دریا و با وجودی مه خوابت میومد و خسته بودی خیلی دختر ارومی بودی و اجازه دادی به بابا و مامان خیلی خوش بگذره.برگشت کنار دریاچه منجیل وایسادیم یه جای خوشگل و نهار جوجه زدیم و بعدم حرکت کردیم خدودای ۶:۳۰و با ترافیک سنگین کرج حدودای ۱۱رسیدیم خونه! ولی به همگیمون خیلی خوش گذشت دست بابایی درد نکنه با وجود خستگی سرکار ش اخر هفته بازم گل کاشت.. راستی الان یه هفته ای میشه که داری سعی میکنی دستتو به چیزی بگیری و پاشی.خیلی بانمک تلاش میکنی و خسته هم نمیشی.بانمک تر اینکه هنوز درست حسابی نه میتونی چهار دست و پا گوگ...
26 تير 1391