آمیـــتیس هدیه خوب خــــــــــــدا

بدون عنوان

امروز یکشنبه شبه و چهارشنبه این هفته نه،هفته قبل عمه ها اومدن ۵شنبه شب این هفته هم بابا ابراهیم و مامان مهری اومدن و شبش برای جفتمون جشن تولد گرفتن فرداشبش هم خونه زهرا خانم باز یه جشن دیگه برات گرفتن
3 دی 1391

تغییرات این روزهات ..

.. تغییرات این روزهات از وقتی رفتی توی ماه یازده گه گاه وایمیسی سر پا و چند ثانیه همینجوری میموندی و بعد دوباره دستتو به یه جا میگیری و کلی ذوق میکنی از این کارت.الهی من فدات... دست زدن رو یاد گرفتی و موقع ذوق کردن و شادی کردن خیلی با نمک و با هیجان دست میزنی.جون دلمی توووو... حس میکنم بیشتر از همیشه میفهمی چی میگم و وقتی باهات حرف میزنم خوب دقت میکنی و انجامش میدی یا وقتی یه کاری رو دوس ندارم انجام بدی وقتی میگم مامان جان او کار بده  نباید اون کارو بکنی ،فورا از انجام دادنش دست میکشی و به سمت من میای یا سرتو با یه چی دیگه گرم میکنی الهی فدای اون فهم و شعورت...... چهار تا دندون بالا و چهارتا پایین در حال در اومدنه و قیافتو خیلی شیرین و...
14 آذر 1391

دیروز که مسافرت بودیم یازدهمین ماهگرد تو نازنینم بود

دیروز یک شنبه یازدهمین ماهگردت بود از پنج شنبه شب تا غروب یکشنبه سسندج بودیم و خاله ها و مادر جون فاطمه و بابا یزرگ پیشاپیش بررات تولد گرفتن و کلی کادو که البته برای من و بابا هم کادو دادن... توی راه برگشت هم کلی بارون و مه بود امروز۶،۷ نوبت دکتر و چک اپ داری عزیزکم
6 آذر 1391

حرکت جدید و بامزت موقع ترسیدنت از صداها..

.. امشب چهارشنبه شبه و از دوشبه یاد گرفتی و قتی از صدایی میترسی(عجیج ما به شدت به صداها حساسه و گوشای تیزی داره)میدوی سمت من و اگر فاصلت با من زیاد باشه وسط راه میخوابی روی زمین و سرتو میزاری رو ی کف پوش و وقتی صدا قطع میشه بلند میشی انقدر این حرکتت نازه که دلم میخواد همون جا جون بدم از خوشحالی و ذوق الهی دورت بگردم عزیز دلم دیروز تلفنی به بابا سعیدت اینو میگفتم که اونم بد تر از من داشت قش میکرد از ذوق الهیییی... قراره (به امید خدا)دوشنبه هشت و نیم ببریمت اتلیه و ازت کلی عکس خوجل بگیریم فداش بشم...
24 آبان 1391

دهمین ماهگرد تو نازنینمون

۵ابان مصادفه با دهمین ماهگردت عزیز دلم تو توی این مدت کلی تغییرای خوب خوب کردی و حسابی بزرگ شدی خیلی بانمک دستاتو میزاری زمین و برعکس میشی و همه چی رو برعکس نگاه میکنی خیلی خیلی ناز میشی الهی قربونت برم شنبه ۱۳ابان که داشتیم از مسافرت شاهین شهر برمیگشتیم توی ماشین برای اولین بار حرف "غ" رو ادا کردی و وقتی بابا گفت بگو اغا سریع گفتی اغااا وومن گفتم غار غار همینو ادا کردی خیلی ناااز الهی قدای اؤن زبون شیرینت برم اگه خدا بخواد هفته دیگه ۵شنبه جمعش میریم سنندج خونه مادربزرگ و بابا بزرگ و پیش خاله هاکه مصادفه با تاسوعا عاشورا.. کلی دلشون برات تنگیده خاله پرینازم عکساتو که براش میفرستم داره کلیپ درست میکنه
17 آبان 1391

در اومدن سومین دندون میوه ی زندگیمون و..

.. روز ۹ مهر بردیمت دکتر برای ویزیتت که منشی گفت یه روز دیر اومدید! داشتم شاخ در میاوردم مطمین بودم نوبت خودمون اومدیم اما خوب نمیشد باهاش زیاد بحث کنم اونم این منشی که یه پیرزن خیلی بد اخلاق و بد عنق و گنده دماق! مریضم بودم و حال نداشتم و خلاصه بیخایل شدیم و اولین  نوبتش اخر ماه بود و ما هم ناچار گفتیم نوبت بدید! بعد برگشت از اصفهان که با مامان و هماو مریم برگشتیم و کلی هم بهمون خوش گذشته بود تهران و اصفهان و تو کلی شیطونی کردی و ازت عمه ها فیلم گرفتن ،زنگ زدم با دکترت صحبت کردم و اون گفت که پنچ شنبه ۶بیاریدش و اینکه استامینوفن کدوئن اصللا نخوردم چون دارم نی نی شیر میدم. پنچ شنبه۶:۴۰ اخرین نفر رفتیم تو(جالب اینه که من کاغذساعت تاریخی که ...
21 مهر 1391

کارهای بامزه و توانایی های جدیدت

از تواناییهای جدیدت که این روزا یا گرفتی ورق زدن مجله و کتابه قبلنا فقط جلدارو زیر رو میکردی.الهی دورت بگرده مامانت یادگرفتی با انگشتات رولبات میزنی و ساز میزنی نیای کردنت که دل هموروبرده  قبلنا وقتی یه اهنگ میشنیدی سر سری میکردی ،حالا هر وقت میگیم سر سری خودت یادت میادو سر سری میکنی ووقتایی هم که ذوق میکنی بازم سرسری میکنی که دلم میخواد بخورمت.ممممممم.. وای وقتی بهت میگم نه! دست نزن خیلی خوردنی میشی  چون مثل یه ادم بزرگ هر کاری که داری میکنی دست از کار میکشی و دیگه بهش کاری نداری و با نگاهت یه جوری به ادم نگاه میکنی که جگر ادم کباب میشه.خدا منو قربونت کنه عزیزم....
6 مهر 1391

نهمین ماهگرد امی ناز

.. از کلک زدنات بگم که دو هفته بیشتره یاد گرفتی که عروسک و اسباب بازیاتو دست میکیری و میندازی جلوتر و دنبالش و به بهونه ای دنبال اون رفتن از فرشت میای بیرون و رو سرامیک چهاردست و پا راه میافتی و این اوایلش بود و حالا برای اینکه به شی مورد علاقت برسی اینکارو میکنی.همون شی که مامان یا بابا بهت میکی دست نزن خطر ناکه!! الان یه هفته ای هم هست که میفهمی بهت میگم مامان نه خطرناکه !دست زدنت رو متوقف میکنی و مردد نگام میکنی دیروز بعد از ظهرم که با گوشی مریم(مریم و هما و مامان مهری یه چند روزیه مهمونمون شدن)همین حکایتو داشتی وقتی واستی بکنی تو دهنت مریم کفت نه عمه کثیفه اولش مردد بودی اما بعد لب ورچیدی و انداختیش و بعد عمه بهت کفت یه بار اشکالی نداره ...
5 مهر 1391

امی تیس ناقلا!

.. تغییرات این ندت و پیشرفتهای تو نی نی گولوی عزیزم.. از ده شهریور که اتفاقا شاهین شهر هم بودیم شما برای اولین بار دوبار ماما رو گفتی  بار اول بابا شنید و با ذوق به ما گفت و باردوم من و بابا و مریم عمه فرداش که مامانی ارایشگاه بود و رفت موهاشو کوتاه کنه تو چند بار دیگه گفته بودی و عمع مریم صداتو ضیط کرده بود الهی دور اون لبات بگرم با این ماما گفتنت.... دیگه اینکه خیلی راحت دیگه میتونی بشینی و دیگه خدارو شکر نمیوفتی با سرعت چهار دست پا راه میری و هرجارو سرک میکشی و همش دنبال اینی که یه چی گیر بیاری و دستتو بهش بگیری و وایسی الهی فدات شم من.. توی وایسادنتم خیلی تعادلت خوب شده و حتی گاهی جرات میکنی و چند ثانیه دستتو ول میکین که البته کا...
19 شهريور 1391

هشتمین ماهگرد امی تیسمون

.. امشب وارد ماه هشتم زندگیت شدی گلکم میتونی بگی ببا بابا وقتی بابا منو صدا میزنه به طرف من برمیگردی و میدونی اسم من چیه روی سینه ام به خواب میری و این حدود۲۰روزیه که اینجوری میخوابی.یعنی من دراز که میکشم تو روی سینم گوله میشی و شیر میخوری و همونجوریم شبها و بعد از ظهر ها خوابت میبره و این فرم خوابیدن جدیدته .و خلاصه راحت میخوابی و دردسری برای خوابوندنت نداریم. دو تا دندون یعنی دو تا مروارید خوشمل پایین لثه ات در اوردی و بابتش گاهی کمی تب داری و گاهی کمی ناارومی میکنی اما نه زیاد! کم اشتهایت خیلی زیاده ،به حدی که به زور یه نوبت کمکی میخوری و اونم فرنی یا حریره بادوم.تازه دو سه روزیه شیر پاستوریزه رو برات شروع کردم و با اون برات فرنی درست میکن...
5 شهريور 1391